آقايي كه جلو نشسته بود گفت: «شما كه جووني، چرا از بارون رويگردوني جوون. ببند اون چتر رو، بذار خيست كنه». ما مسافرها و آقاي راننده محو حرفهاي زيباي مسافر صندلي جلو بوديم. بعد از سكوتي كوتاه گفت: «آب بهترين نعمت خداست. ما كه راه و رسم صرفهجويي بلد نيستيم، خدا خودش به داد ما ميرسه. بارون مياد، آلودگي هوا رو پاك ميكنه، رودخونهها رو پر ميكنه، اصلاً از همه مهمتر روح آدم رو صفا و جلا ميده. به قول شاعر، باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست» مسافر بغلدستي گفت: «اين همه آلودگي كه با يه بارون از بين نميره آقا». مسافر صندلي جلو انگار حرف بدي شنيده باشد، به سرعت به سمت عقب چرخيد و از روي شانه به مسافري كه با او مخالفت كرده بود، نگاه انداخت و گفت: «اطلاع نداري شما. بارون يعني همون آب، يك خاصيت عجيب داره. تو همون دقيقه اول همه آلودگيها رو حل ميكنه تو خودش، بعدش آبي كه ميياد از آسمون پاك پاكه». مكثي كرد و بعد گفت: «مثل دل بچهها، مثل آب چشمهها، زلال و صاف».
حرفها كه بيشتر شده بود، آقاي راننده پيچ راديو را پيچانده؛ و خاموشاش كرده بود. از آن رانندههاي اهل دل بود. از همانها كه يك كاغذ چسباندهاند كنار پيچ تنظيم دماي ماشين و آنجا نوشتهاند: «روزي دست خداست، اگر نداري چيزي نگو، فقط بنشين و بعد پياده شو.» و روي داشبوردشان نوشتهاند: «لطفاً مگر در مواقع بسيار ضروري از تلفن همراه خود استفاده نكنيد.» آقاي راننده به مسافر صندلي جلو اشاره كرد و گفت: «البته حرف زدن من پشت فرمون خلاف قانونه، از طرفي دوست دارم شما صحبت كنيد و من لذت ببرم اما من در مجموع با حرف شما موافقم. آب همهچيز رو پاك ميكنه. شما نگاه كن ببين وقتي ميري استخر بعدش چقدر سرحالي». مسافر صندلي جلو گفت: «بله دقيقاً همينطوره اما آب بارون يه چيز ديگه هست آقاي راننده. چون آب روي زمين بخار شده، آلودگيهاش رفته». و بعد سريع گفت: «من پياده ميشم بيزحمت».
آقاي مسافر صندلي جلو اما با تمام اين حرفها وقتي پياده ميشد، چترش را باز كرد و اجازه نداد قطرهاي باران بهصورتش بخورد. خندهمان گرفت، دروغ چرا، خنديديم. آقاي راننده گفت: «اشكال نداره، ديروز تو راديو ميگفت امام محمدباقر(ع) ميفرمايند: سخن نيك را از هر كسي، هرچند به آن عمل نكند، فراگيريد». وقتي از تاكسي پياده ميشدم چترم را بستم و اجازه دادم باران خيسم كند.
نظر شما